شهدای استان اصفهان

بررسی زندگی نامه، وصیت نامه، خاطرات و سبک زندگی شهدای استان اصفهان

شهدای استان اصفهان

بررسی زندگی نامه، وصیت نامه، خاطرات و سبک زندگی شهدای استان اصفهان

شهدای استان اصفهان

خیلی محرمانه و خصوصی

دوس دارم اول به شهدایی سلام کنم که اسمشون اینجا میاد
و حالا سلام به شما مخاطب اتفاقی یا ثابت این وبلاگ

یک توضیح برای اینکه بدونین اینجا چه خبره!!!

همه مطالبی که اینجا هست تولیدی از خودم نیست، مطالب شهدای اصفهان تو اینترنت هست ولی جسته و گریخته، دلم نیومد یه جا نباشه تا همه شهدای اصفهانی دور هم نباشن.

دو تا نکته کوچولو:
1. عکس خانم توی هدر مربوط به شهیده زینب کمایی هست که حتما در موردش مطلبی که زدم رو بخونین
2. لوگوی وبلاگم عکس شهیده فاطمه جعفریان هست که از خانواده ای متولد شده که شش شهید تقدیم انقلاب کرده

-----------------------------

من: ستاره کریمی
شغل: خانه دار
وضعیت تاهل: کاملا متاهل!
سن: بیست و دو

-----------------------------
مدیر وبلاگ: ستاره کریمی

بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید گمنام» ثبت شده است

مرواریدی در صدف ، مسعود آخوندی در سال 1342 در ماه مبارک رمضان دیده به جهان گشود مادرش قبل از تولد او در خواب دید که خداوند به او گلی عطا کرده و او باید این گل را مراقبت کند . دوران ابتدائی را در دبستان تبریزی گذرانید ، عبادت خالصانه او با کمال خضوع و خشوع انجام می گرفت و بدین گونه فطرت پاک مسعود از هر آلودگی و انحرافی مبرا بود .

ادب ، وقار ،سخاوت و مهربانی او زیانزد همه بود و لبخند همیشه برسیمایش نقش داشت . سال اول دبیرستان او مصادف با پیروزی انقلاب بود . در بسیاری از راهپیمائی ها شرکت می نمود و در مبارزه با گروه های ضد نقلاب نقشی فعال داشت ، با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و در سال 1361 در سرزمین شلمچه مجروح گشت .

در اواخر سال 1361 با تلاش بسیار در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد ولی شرکت در جنگ و فعالیت در جبهه را وظیفه اصلی خود می دانست و در عملیات فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر مقدماتی ، والفجر 1 ، والفجر 2 ، خیبر ، بدر ، کربلای 4 ،حماسه های زیادی آفرید و نهایتا در حالی که فرماندهی گردان را برعهده داشت در عملیات غرور آفرین کربلای 5 در تاریخ1/9/65 در سرزمین عشق و ایثار ، شلمچه دعوت حق را لبیک گفت و چه زیبا به جوانان سفارش نموده که : ای جوانان ای کسانی که بیشترین زحمات را برای اسلام کشیده اید ، مواظب شیطان های درونی و بیرونی باشید مبادا هدف را گم کنید ... تا کردارتان اخلاص خدائی پیدا کند ... و پشتیبانی ولایت فقیه باشید .

  • ستاره کریمی

این طور نبود که شهدا را دوست نداشته باشد، دوست داشت، ولی خیلی متعهد نبود به آنها، اهل هر گناهی هم بود، ولی از حال خودش خسته شده بود.
جوانی بود و کوران گناه، اما به شهدا دلبسته بود، ته دلش آنها را دوست داشت، اما مدتی بود افتاده بود در این دوستی های جدید، با نامحرم ارتباط برقرار کرده بود.

میگفت دوست دختر نداشته باشم چه کنم، حس و حال خوبی داره ارتباط با آنها، خودشون راضی ان، منم راضی ام پس خوبه.
هر بار که برنامه شهدا را پخش میکردند در تلوزیون یا جایی کانال را عوض میکرد، نه اینکه دوست نداشته باشد، خجالت میکشید، دوست نداشت خیلی توی رویشان نگاه کند.

ته دلش میدانست آنها راضی نیستند، تا اینکه یک بار در برنامه ای که اتفاقی دیده بود، راوی جنگ گفته بود یک شهید انتخاب کنید تا دوست شما شود.
یک چیزی ته دلش تکان خورد، ولی محل نداد، گفت من همین روش زندگی را ادامه میدهم، رویم نمیشود دوست شهید داشته باشم و این کارها را ادامه دهم.
همیشه در این دوگانگی ارزشی بود که اگر شهدا را دوست دارم پس از این کارها را راضی نیستند اما نمیتوانست از گناه هم دست بردارد.

تا اینکه یک روز با دختری در خانه ای قرار گذاشته بود، با هم وارد خانه ای شدند که برای یک روز اجاره کرده بودند، مشخص هم بود که میخواستند چه کنند، چند ساعتی را در راه بودند تا به آن شهر برسند، تا رسید در خانه، دختر گفت استراحت کن تا حمام کنم و بعد می آیم پیشت.

پسر آنقدر شوق وصال دختر را داشت که نمیتوانست تحمل کند ولی مجبور بود قبول کند، نشسته بود به انتظار که خوابش برد .
دید در کنار تپه ای ایستاده و زمان جنگ است، میدانست برگشته به سال شصت و یک ، دید دو نفر رزمنده به طرف او می آیند، تا آنها را دید شیفته ی یکیشان شد، یکی از آن رزمنده ها سلام گرمی کرد.
اسمش احمد بود، همان نگاه اول او را شیفته و واله و حیران کرد، پرسید اسمت چیست؟ گفت احمدم، گفت کجا میروید، گفت میرویم استراحت کنیم، در اردوگاه.
پسر گفت، میشه من هم باهاتون بیام؟ گفتند بله، چشم از احمد بر نمیداشت، خدای من چقدر این چهره مهربان بود، چقدر دوست داشتنی بود، چند زخم هم بر تن احمد بود، که خونش تازه داشت قطع میشد، آن قدر عاشق احمد شده بود که گفت کاش این زخم ها تو تن من بود، احمد چرا اینجوری شدی؟

گفت اینا که زخم نیست، زخم اینه بخوان به ناموست تجاوز کنن، ولی ما نمیزاریم دشمن وارد خاک ما بشه، چهره اش آنقدر معصوم بود که آرمان را محو خود کرده بود. محو صورت احمد بود که احمد گفت ولی ... دید دارد احمد اشک میریزد...
آنقدر چهره احمد معصوم بود که آرمان حس کرد تحمل دوری از این احمد را ندارد، میخواست بگوید احمد من از سال نود و سه آمدم، گفت احمد یه چیزی بگم؟
احمد گفت بگو، آرمان گفت شاید باور نکنی، احمد گفت مثل تو که دوستی ما رو باور نکردی؟ آرمان تنش لرزید ...
از خواب پرید ، آرام وسیله اش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.

دختر که کارش تمام شده بود دید آرمان نیست، رفت زنگ بزند که پیامک روی موبایل همه چیز برایش مشخص کرده بود.
متن پیامک این بود: نسرین خانم، من دوستم زخمی شده بود و اشک نریخت اما کار من اشکش رو درآورد، من دیگه نیستم، خدانگهدار.

  • ستاره کریمی

حسین خرازی در 1336 هجری خورشیدی در خانواده ای مذهبی و در اصفهان دیده به جهان گشود. او در کودکی به همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی می رفت و در مسجد اذان و تکبیر می گفت.


حسین در کنار رفتن به مدرسه از آموزش مسایل دینی نیز غافل نبود و همین این امر سبب شد که در آغاز دوره ی نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه کتاب های اسلامی و انقلابی داشته باشد.


وی پس از گرفتن دیپلم به سربازی رفت و در آنجا به آموزش مسایل دینی پرداخت و همزمان با گسترش موج انقلاب اسلامی ایران در 1357 هجری خورشیدی به فرمان امام خمینی، مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، وی به همراه برادرش خدمت سربازی را رها کرد و به موج خروشان ملت آزادی خواه ایران پیوست و تمام تلاش خود را برای پیشبرد هدف های انقلاب اسلامی به کار بست.


حسین خرازی از همان روزهای اول انقلاب با عضویت در کمیته انقلاب اسلامی برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی لباس پاسداری از این مرز و بوم را بر تن کرد و به خاطر داشتن روحیه ی نظامی در اوج درگیری های کردستان به آنجا رفت و بعد از تسخیر شهر سنندج به عنوان فرمانده ی گردان ضربت منصوب شد.


این مجاهد راه حق در ابتدای شروع جنگ تحمیلی عراق علیع ایران در کردستان حضور داشت و پس از یک سال فعالیت در این ناحیه راهی منطقه جنوب شد و به مدت 9 ماه به عنوان فرمانده نخستین خط دفاعی، مقابل عراقی ها در جاده آبادان- اهواز در منطقه دارخوین با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم مقاومت کرد.


او در عملیات شکست حصر آبادان فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و پس از آزادسازی بستان، تیپ امام حسین(ع) را تشکیل داد که بعدها با رشادت ها و جانفشانی های او و همرزمانش به لشکر امام حسین (ع) ارتقا یافت.


یگان او در عملیات بیت المقدس جزو نخستین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسید و در آزادسازی خرمشهر سهم به سزایی را ایفا کرد.


این سردار سپاه اسلام پس از آن در عملیات های مختلفی همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع) شرکت داشت.


در عملیات والفجر 8، او فرمانده ی لشکر امام حسین(ع)بود که این لشکر به عنوان یگان عمل کننده ای قوی، لشکر گارد جمهوری عراق را تسلیم خود کرد و پیروزی هایی را در منطقه فاو و کارخانه نمک که از پیچیده ترین منطقه های جنگی بود، به دست آورد.


حسین خرازی 30 ترکش بر تنش اصابت کرده بود و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد؛ اما با این وجود تا جان در بدن داشت در مقابل متجاوزان این سرزمین ایستادگی کرد.


وی فرماندهی عملیات کربلای5 را برعهده داشت. نیروهای او در این عملیات شکست سنگینی را به ارتش عراق وارد آوردند.


سرانجام این مبارز راه حق، در عملیات کربلای 5 در هشتم اسفند 1365 به آرزوی دیرین خود نایل آمد و به سوی حق شتافت. پیکر پاک این شهید والامقام در قطعه شهدای کربلای 5 در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.


بخشی از وصیتنامه شهید حسین خرازی را با هم مرور می کنیم:


«...مردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسوولان عزیز و مردم حزب الهی می خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی حجابی زده اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. ...» 


در پایان نیز به بخشی از سخنان آیت الله العظمی خامنه ای مقام معظم رهبری درباره این فرمانده دلاور سپاه اسلام می پردازیم:


«سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است ... زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه ای که در این وادی قدم زده اند، صفحه درخشنده ای از تاریخ این ملت است...»

  • ستاره کریمی